اشعار آرزوبیرانوند

"فال شوم"

آرزوبیرانوند

این قهوه دیگر از دهان افتاده است

بیچاره فالم که در آن افتاده است!

این روزها از بس سکوت است و سکوت

قلب صدایم از تکان افتاده است

حتی گل سرخی که  معشوق من است

از چشم های باغبان افتاده است

راز دل دیوانه ی من مدتی-ست

چون سنگ دست کودکان افتاده است

تا خواستم عاشق شوم گفتند که:

دندان عقل شاعران افتاده است

از دار دنیا یک ستاره داشتم

آن هم ولی از آسمان افتاده است!

انگار دارد جلد بامم می شود

جغدی که فالم شکل آن افتاده است"

 

خشکیدن گلدان لب دیوار قشنگ است؟!

یا بر لب یک فاحشه سیگار قشنگ است؟!

این دام برای چه کسی پهن شد این بار؟

پرپرزدن مرغ گرفتار قشنگ است؟!

تاریخ اگر خون دلی بود که خوردیم

این بار هم از نو شده تکرار! قشنگ است؟!

من دوست ندارم که تو را دوست بدارم

اقرار به عشق از سر اجبار قشنگ است؟!

وقتی که حقیقت به تو چشمک زده آیا

دیوانه بگو! این همه انکار قشنگ است؟!

آرزوبیرانوند

با این همه وقتی که دلت عاشق چیزیست

دلواپسی لحظه دیدار قشنگ است!

آن شاخه گلی را که شب حادثه چیدیم

از دفتر این خاطره بردار! قشنگ است...

سکه یک رو شادی و یک رو غم است

تا نیفتد پشت و رویش مبهم است

عشق شیرین است اما عشق من!

میوه های تلخ و شیرین در هم است

طعم خرمایی که امشب می خورم

تلخی پس لرزه شهر بم است!

هیچ می دانی چرا عاشق شدم؟

چون دلم حس کرد یک چیزی کم است

موج پشتش از غم زخمی که خود

می زند بر پیکر دریا خم است

زخم های تازه گاهی وقت ها

روی زخمی کهنه مثل مرهم است

فکر می کردم که آدم مبتلاست

عشق اما مبتلای آدم است!