سروده ارزوبیرانوند

 

"

مهمان نبودم عشق من لبخند کافی بود

یک استکان چای بدون قند کافی بود

باور کنی یا نه! فقط یک بار دیدارت

تا گریه های من بیاید بند کافی بود

حتی همان لبخند شیرین دم رفتن

با آنکه سیب از شاخه غم کند کافی بود

رفتی قسم خوردی که با لبخند برگردی

قولت بدون آیه و سوگند کافی بود

من سالها تنها تو را در خواب می دیدم

شاید برای من همین پیوند کافی بود!

دیرآمدی اما برای روح گندم زار

رگبار های آخر اسفند کافی بود

گفتی که:این لبخند ها کافیست یا قهری؟

گفتم:عزیزم قهر سیری چند؟!...کافی بود

 

"نخواب! شهر خسته ام..."

چقدر این چراغ ها شبیه آفتاب نیست!

نخواب! شهر خسته ام,هنوز وقت خواب نیست

درون کوچه های تو پرنده پر نمی زند

در انتظار چیستی؟! کسی به در نمی زند

بیا به خاطر خدا به این ترانه گوش کن

من عاشقانه گفته ام تو عاقلانه گوش کن

دلم گواه می دهد که چشم عشق کور نیست!!

دوباره فاتحه نخوان! کسی درون گور نیست

بهای خون ریخته فقط طناب دار نیست

همیشه کوچ سارها نشانه ی بهار نیست

دو قطره خون لخته از دلم عبور کرده است

مقابلم در آینه کسی ظهور کرده است

کسی که چشم های او شبیه خاطراتم است

کسی که بعد ثابت جهان بی ثباتم است

چقدر می شود به این نگاه مست دل نباخت؟

چقدر می شود که با دروغی عاشقانه ساخت؟

من از همیشه ساختن دلم به سوختن خوش است

به گوش های عاشقت غزل فروختن خوش است

اگر درون کوچه ات پرنده پر نمی زند,

اگر کسی به ریشه ات به جز تبر نمی زند

ولی من شکسته دل به پای تو نشسته ام

بایست روی پای من! دخیل عشق بسته ام

نخواب! شهر خسته ام هنوز وقت خواب نیست

دعای دیگری بخوان! که عشق بی جواب نیست

 

......

غزل خوان تنها چه بی طاقتی!

شبیه نفس های یک ساعتی

برای کسی نیمه گم شده

برای من گم شده عادتی

چه شد قهرمان غزل های سرخ

که افتادی از پا به این راحتی؟!

مگر میوه باغ من تلخ بود

که پس دادی آن را به بی حرمتی؟

نگو ماهی ات اهل دریا نبود!

نگو اهل مرداب و کم جراتی!

هنوز از غزل های تو جاری است

خروشانی رود پر قدرتی

برای کسی که تو را دوست داشت

عزیزم هنوز آخرین فرصتی!

 

......

انگار زمان با دل کم طاقت من نیست

حتی گذر ثانیه ای قسمت من نیست

ای کاش بدانی! به خدا عمر زمان هم

اندازه یک لحظه غم غربت من نیست

*********

مهمانی دل بود به صرف غم و چایی

یک لحظه ملاقات ویک عمر جدایی!

احساس نکردی که کسی پشت سرت بود؟

او سایه من بود که می گفت:کجایی؟!

 

.....

سکوت کرده ای رفیق! سکوت سهم ما نبود

سکوت اگر چه حرف داشت به خوبی صدا نبود

دل شکسته کسی وبال گردن تو نیست

چه بی هوا دلم شکست! ولی نه بی هوا نبود

کسی که شیشه دل ترانه مرا شکست

صدای بی محبتش برایم آشنا نبود

رفیق! زندگی همین دو روز  های و هوی نیست

وگرنه عمر غاز ها به کوچ مبتلا نبود

هزار بار گفته اند: "چرا سکوت میکنی؟"

مگر همین سکوت تلخ جواب این چرا نبود؟!

سکوت کرده ام رفیق! سکوت زخم کهنه ایست

کبوتر صدایمان از اولش رها نبود!

 

*************

 

گفته بودی خانه ام را زود پیدا میکنی

خسته ام از بس که تو امروز و فردا میکنی

یوسفت را می دراند نابرادر مثل گرگ

وای بر بی غیرتی! داری تماشا می کنی؟!

غیرتت را چند دادی کاسب ارزان فروش-

که برادر بودنت را ساده حاشا میکنی؟!

تا خرت را بگذرانی با فریب از روی پل

باز یوسف را نصیب گرگ صحرا می کنی!

شهر در آتش بسوزد چون اتاقت سالم است

شک ندارم گوشه ای شکر خدا را می کنی

آه! بی دردی خودش درد است آخر نا رفیق!

تو چگونه با چنین دردی مدارا می کنی؟!

 

.....